روزگاری پادشاهی که بر سرزمینی پهناور حکم میراند، با وجود تمام داراییها و اقتدارش، از زندگی خود رضایتی نداشت. اما حتی خودش هم علت این نارضایتی را نمیدانست. یک روز، هنگام قدم زدن در کاخ سلطنتی، هنگامی که از کنار آشپزخانه میگذشت، صدای ترانهای شاد به گوشش رسید. کنجکاو شد و به دنبال صدا رفت. در آشپزخانه، یکی از آشپزها را دید که با چهرهای پرنشاط و شاد در حال کار کردن بود.
پادشاه با شگفتی پرسید:
قربان، من فقط یک آشپز سادهام. تلاش میکنم زندگی شاد و آرامی برای همسر و فرزندانم فراهم کنم. خانهای کوچک داریم که برایمان کافی است. خوراک و پوشاکمان نیز فراهم است، و به همین دلیل از زندگیام رضایت دارم.
پادشاه که همچنان از این پاسخ در شگفت بود، ماجرا را با وزیر خود در میان گذاشت. وزیر لبخندی زد و گفت:
اگر میخواهید مفهوم گروه ۹۹ را درک کنید، باید پیشنهادی را اجرا کنید: یک کیسه با ۹۹ سکه طلا را مقابل در خانه آشپز بگذارید. نتیجه را خواهید دید.
پادشاه دستور داد همان شب کیسهای حاوی ۹۹ سکه طلا در جلوی خانه آشپز قرار دهند.
دیگر آن آشپز شادمان دیروز نبود. آواز نمیخواند و تنها تمام وقتش را به کار و تلاش بیوقفه اختصاص میداد.
چند روز بعد، پادشاه که تغییر آشپز را دیده بود، علت این تحول را از وزیر جویا شد.
آری در وجود هر انسانی "من های" خطرناکی مانند "حرص" و "حسادت" وجود دارد که دست به دست هم می دهند و با تمرکز بر نداشته های انسان و حسادت به داشته های دیگران، آرامش را از انسان سلب می نماید و باعث رنج و ناراحتی می شوند! این جاست که لازم است بگوییم "رب اشرح لی صدری" :
خداوندا، "من ها"ی وجودم را شرحه شرحه کن و سینه ام را بگشا تا فقط با یاد و نور تو پر شود و به آرامش برسم. الهی آمین!