به نام خداوند بخشاینده مهربان
روزی یک سامورایی خشن و قوی هیکلی، نزد یک ذن (استاد) که در مدیتیشن عمیق به سر می برد رفت. سامورایی با بی صبری و گستاخی، صدای خشن خود را بلند کرد و فریاد زد: "بهشت و جهنم را برایم تعریف کن".
استاد چشمانش را باز کرد، به صورت سامورایی نگاه کرد و با لحنی تحقیرآمیز گفت: "چرا باید به موجود فرومایه و نفرت انگیز و ناامیدی مثل تو پاسخ دهم؟ آیا فکر می کنی به کرمی مثل تو باید چیزی بگویم؟ نمی توانم تو را تحمل کنم. از جلوی چشمم دور شو. من اصلاً وقتی برای سئولات احمقانه ندارم.
سامورایی نمی توانست این توهین ها را تحمل کند. او که کاملاً دستخوش خشم شده بود، شمیشرش را کشید تا سر استاد را از تنش جدا کند.
استاد مستقیماً به چشمان سامورایی نگاه کرد و به نرمی گفت: "این جهنم است".
سامورایی میخکوب شد. او فوراً متوجه شد که در چنگال خشم گرفتار شده است. ذهنش جهنم را برای او خلق کرده بود. فردی لبریز از کینه، بیزاری، خشم و حالت تدافعی! او درک کرد که به حدی در عذاب خود فرو رفته بود که آماده بود تا انسانی را بکشد! چشمان سامورایی پر از اشک شد. شمیرش را انداخت. کف دستانش را روی هم گذاشت و به خاطر کسب این بینش از استاد قدردانی کرد.
استاد به آرامی تشکر کرد و با لبخندی گفت: "این بهشت است".
*******************************
منبع : کتاب "هر آن چه فکر میکنی باور نکن: چرا فکر کردن، آغاز و پایان رنج است؟"
نویسنده : جوزف انگوین
مترجم : شاهین غفاری
انتشارات : موسسه انتشارات فلسفه
خواندن این کتاب ارزشمند را به همه عزیزان جویای آرامش در زندگی توصیه می نماییم.